یک شب ز تخت عرش فرو می کشم ترا


ابلیس ، ای کشنده ی پنهانی خدا

گر در گمان خلق ، تو ابلیس نیستی


من دانم ای خدای پلیدان ، تو کیستی

از دودمان پاک خدایان پیشتر


یک تن هنوز در حرم عرش زنده بود

یک تن که چشم در پی آزار ما نداشت


میلی به سوی فتنه و مرگ و بلا نداشت

پاکیزه تر ز اشک زلال ستاره بود


بخشنده تر ز ابر سپید بهاره بود

بر بندگان خویش ، ستم ها روا نداشت
یک شب تو ، ای کس که جز ابلیس نیستی
دزدانه سوی خوابگه او شتافتی
او را درون بستر خود خفته یافتی
با تیغ تیز ، سینه ی گرمش شکافتی
آنگاه خود به تخت نشستی ، خدا شدی
وز راه و رسم مردمی او جدا شدی
هشدار ، ای کسی که جز ابلیس نیستی
خلق جهان هنوز نداند که کیستی
هر چند تکیه بر سر جای خدا زدی
در گوش خلق ، بانگ خوش آشنا زدی
یک شب ز تخت عرش فرو کشم ترا
ابلیس ، ای کشنده ی پنهانی خدا